شبستان نور
| ||
آخرین مطالب
لینک دوستان
پیوندهای روزانه |
ببیـــــــــــن! در منزل جناب شیخ بودیم، هنگام بیرون آمدن از در حیاط، ابتدا ایشان خارج شد و من هم به دنبال ایشان بودم. زنی از آنجا می گذشت با مانتوی عنابی رنگ و آرایشی آنچنانی و گیسو فروهشته بر پشت. جناب شیخ به من گفت: ببین! اما ببین گفتن او، بقول حافظ خیلی معنی داشت:«به لفظ اندک و معنی بسیار» و چنین بمن فهماند که وقتی من به کسی یا چیزی نگاه می کنم، آن خیالی که تو می کنی و آن تصور که تو از نگاه کردن و دیدن من در ذهن داری، نیست. بلی، وقتی نگاه کردم دیدم زمین مانند مس گداخته است و همان زن بدون پوشش ایستاده و از هر تار موی او آثار ناپاکی شهوت (ماده شهوانی) می ریزدو شعله ور می شود(گُر می گیرد) مانند قطرات بنزین که بر روی آتش بریزد.
روایتی بود از کتاب خاطرات جناب شیخ
[ شنبه 92/8/18 ] [ 10:55 عصر ] [ شبستان ]
[ نظرات () ]
|
درباره وبلاگ
موضوعات وب
لینک های ویژه
آرشیو مطالب
صفحات دیگر
امکانات وب بازدید امروز: 170 بازدید دیروز: 15 کل بازدیدها: 450696 |
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |